بسم الله الرحمن الرحیم
... در پس هر آمدنی رفتنی هم نهفته است. هر آنچه در مزرعه دنیا میکاریم، در آخرت درو میکنیم و خوشا به سعادت آن کسانی که با توشه پر از دنیا به سوی خدا میروند. زندگی خوردن و خوابیدن نیست.
زندگی رفتن و جاری شدن است. زندگی آن وقتی معنی پیدا میکند که برای خدا، در جهت خدا، در کنار خدا و همراه با خدا باشد و در غیر این صورت، اسم آن را زندگی نمیتوان گذاشت.
پدر و مادر عزيزم!
سلام، ميدانم هر دو در غم فرو رفتهايد، حق داريد ليكن من مقصر نيستم، اسلام در خطر است همان طوري كه ميدانيد از همه طرف به اسلام عزيز حمله شده است و نهال نورس اسلام از همه طرف كوبيده ميشود و ديگر بايستي ما جانفشاني كنيم. به هر حال پدر و مادر عزيزم از شما پوزش ميطلبم من خود ميدانم آن قدر براي من زحمت كشيدهايد كه با هيچ وسيلهاي نميتوان آن را جبران كرد. من هميشه اميدوار بودم بتوانم جبران نمايم اما فكر ميكنم نتوانستم. به هر حال از خداوند جليل براي شما طلب صبر مينمايم، )إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).[1]
برادرانم مسعود و سعيد!
سلامي سرشار از عشق و ايمان بر شما عرض ميكنم. اميدوارم موفق و مويد باشيد. برادرانم شما را هم زحمت بسيار دادهام و با شرمساري از شما نيز معذرت ميخواهم، كتاب نهجالبلاغهام را به شما ميسپارم چرا كه علی(علیه السلام) را بهترين الگو در دين ميدانم.
امام(قدس سره) عزيز را نيز به شما و تمامي برادران متعهد و مسلمانم ميسپارم همانا او رسالت انبياء بر دوش ميكشد، مبادا او را تنها بگذاريد. خداوند يادتان و درس علي(علیه السلام) آويزه گوشتان و رهنمودهاي امام(قدس سره) راهگشاي راهتان.
و اما شما خواهران عزيزم!
رسالت و ماموريت شما از هم اكنون آغاز ميگردد، ديگر بايد از اين لحظه حركت شما جهت زينبي(B) پيدا كند از شما ميخواهم پيامم را كه همانا خدا، قرآن، خمينی(قدس سره) (ولايت) است، زينب(B)گونه به گوش تمامي جهانيان برسانيد و تنها چيزي كه ميتوانم به شما اهدا كنم: شرف عفت و حجاب است مرا ببخشيد.
دوستدارتان، مجيد تركماني
1. سوره بقره، 153.
اردیبهشت ماه سرسبز، با تمام شکوفهها و گلهای رنگارنگش، خود را به اراک رسانده بود. باغها خرم بودند و مزارع، آماده بهترین کشتها. بیست و هشت روز از این ماه زیبای سال 1341 گذشته بود که خدا «مجید» را به پریدخت و محسن بخشید.
از همان روزهای کودکی، معلوم بود که مجید، پسری است باهوش و دقیق. درسش خوب بود و معلمها از او راضی بودند. پدر و مادرش امید داشتند که در یک رشته خوب در دانشگاه پذیرفته شود، اما نمیدانستد که کشور، دستخوش اتفاقاتی عظیم خواهد شد.
مجید در دبیرستان شریعتی اراک، دیپلم علوم انسانیاش را گرفت. روزهای نوجوانی او همزمان بود با اوج مبارزات مردمی برای سرنگونی رژیم شاه ملعون. او همراه همکلاسیها و هممحلهایهایش، پا به پای بزرگترها، در راهپیماییها شرکت میکرد، پای ثابت تظاهرات بود و مدام علیه شاه، شعار میداد.
هنوز به جوانی نرسیده بود که با شور و شوق، در برنامههای فرهنگی پایگاه بسیج شهر صنعتی فعالیت میکرد. در همه برنامههای فرهنگی، مذهبی پایگاه، عضو ثابتی بود که حضورش، بخش مهمی از کار را پیش میبرد.
جنگ که آغاز شد، مجید به استخدام رسمی سپاه در آمد و پاسداری شد منظم، متدین و دقیق در امور نظامی، درست همانطور که از او انتظار میرفت.
در بیست و سوم آبان ماه سال 1359، در همان نخستین روزهای جنگ، به عنوان مسئول دسته به خوزستان اعزام شد. ماهها از زمان اعزامش میگذشت که در بستان، اقلیم عشق و غیرت، ترکشهای گلوله توپ رژیم بعثی، به سرش اصابت کردند و او را به آسمان بردند